از ایلام می آیم شهرمان را میگویم؛که شیر میش کردی هدیه میدهد و دست های درختانش تا انتهای آسمان پرواز کرده.
از ایلام می آیم آنجا که هفت آسمان،سپیدی بال کبوتران است.اینجا ایلام است با مردمی که جز به لبخند دهان نگشوده اند مردمانی دور با دلهایی نزدیک و چشمانی که جز خدا را تماشا نکرده اند.
واینجا ایلام است با کوچه هایی که تا خدا امتداد دارند و من حالا کودکی هایم را جستجو شده ام و شعر باز باران را از ابرها تقاضا میکنم.